I don't wanna be ,mummified

اگه رویاهات رو دنبال نکنی ممکنه در حد سبزیجات باقی بمونی.

I don't wanna be ,mummified

اگه رویاهات رو دنبال نکنی ممکنه در حد سبزیجات باقی بمونی.

1-برای خدا نوشت : باش ان چنان که همیشه هستی....

2-جزء تغییراتی باش که میخوای تو دنیا ببینی...

3-ممکن است که من منکر چیزی باشم ولی لزومی نمی بینم که آن را به لجن بکشم یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم(کامو)

۱۴ مطلب با موضوع «منی که ...» ثبت شده است

این هفته باید شمال بودم ،

باید کنار اب رو به دریا بودم،

این هفته قلبم درد میکرد...

  • eve

یک اصل مهم تو خونواده و فامیل ما وجود داره :

پشت هر ادم موفقی یه گردان فامیل هست که تمام سعیش رو برا پکوندن ه فرد مورد نظر کرده.

همان قضیه قیچی و بال دیگر.

پاندای سخت کوشی باشیم.قیچی هایشان بی اثر می شود.

  • eve
دو تا مساله در مورد مردها لج درار است برای من .
یکی این که مثلا وقتی یک سری دختر طرفدار احسان علیخوانی یا موجودی مشابه او یا بازیکن های تیم والیبال یا بالی خان می شوند هی این موضوع را مسخره میکنند وبرایش جک می سازند و  این حرف ها.
جک میسازند و مسخره می کنند و توهین میکنند .
این به کنار ، این که  زیرپوستی احساس نزدیکی با بالی میکنند . این موضوع کشته مرده بالی بودن را تعمیم می دهند به تمام پسرها و حس میکنند اساسا دختر ها هلاک پسرها اند و با اعتماد به نفس فوق العاده فکر میکنند خودشان هم دست کمی از بالی و ... ندارند .
این که علاقه دختر ها به یک سری از افراد معروف و جذاب نشانه اویزان بودن، جذابیت و برتری مردهاست و علاقه چندش اور انها به مثلا کیم کارداشین و امثال او ،کامنت های چندش ترشان در پیج خیلی از خانوم هایی مثل کارداشین و  .... اساسا نه مسخره است و نه موجب تحقیرشان می شود.

دومین مورد هم این قیصر بازی دراوردنشان است. به جای این که  قیصربازی در اورید جوری رفتار کنید که احساس ناامنی از بین برود.چون خود شما هستید که این ناامنی را ایجاد می کنید .ادم باشید فقط ،لازم نیست قیصر شوید.

پس به یاد داشته باش تو نه قیصری نه بالی خان.جوگیر نشو برادر من.سبیل هم نذار لطفا.
  • eve

فرشته ی برفی بسازیم
  • eve


از خوشبختی ها داشتن خواهری است که برایت به منزله ی یک قهرمان باشد.او بی نظیر است.زیبا است و فکر می کند ،فکرهای بزگ ،فکر های خوب .

قهرمانی که هیچ وقت ناامیدم نکرده و نخواهد کرد.

انگار خدا هرچه برای خوشبختی می خواستم توی تقدیر دوست داشتنی ام نوشته.نوشته هی دنیا حواست به این دختر ما باشد .قرار است به جاهای خوبی برسد ،خودم دستش را گرفته ام .دست خودش و خواهری که عاشقانه دوستش دارد.

پوووف چه زندگی لعنتی و خفنی داریم ما دوتا :)*


  • eve

پزشکی برای من به منزله یک رشته یا یک شغل نیست ،من اصلا نمی توانم خود غیر پزشکم را تصور کنم.

انگار بخشی از هویت من باشد .بخش بزرگی از هویت من.

برای به دست اوردنش خیلی جنگیده ام خیلی بیش از حد تصور دیگران ،خیلی پافشاری کرده ام ،خیلی ها سعی کرده اند با زخم زبان هایشان ضعیفم کنند .

در عجبم که چه طور انقدر برای عشقم جنگیده ام بدون ذره ای کم شدن از علاقه ی عجیب غریبم.

دلم می خواهد خطاب به خیلی ها بگویم :

"بیایید اگر دیدیم کسی رویا و هدفی دارد صرف این که رویای او در حد و اندازه شعور ما نیست و دنیایش بزرگ تر از دنیای محدود و احمقانه ماست عزممان را جزم نکنیم تا با زخم زدن او را در سطح خود محدودمان ،در سطح رویاهای کوچکمان،در سطح دنیای محدودمان پایین بکشیم .

تمامش کنید احمق ها. "

 تا یک ماه پیش سعی میکردم با همه ،با همه مهربان باشم حتی اگر ازارم دادند فرصت های صدباره بهشان بدهم، از این به بعد هم همین رویه مهربان بودن را ادامه میدهم ولی می دانید چیست ؟یک تغییر کوچک کرده همه چیز .در اولین حرکتی که پایتان را از گلیمتان درازتر کنید مثل یک اشغال از زندگی ام حذف خواهید شد ، به نصیحت استادی فوق خفن که به من می گفت مشکل اینه که ادم حسابشون میکنی ،دیگر ادم حساب نخواهید شد.شما اجازه گه خوری در زمینه زندگی ام را ندارید.پس بعد از این با اولین گه خوری از بالا بهتان نگاه میکنم ،مثل یک تکه اشغال.پس حواستان به پا و گلیمتان باشد.


*عنوان ،یک بیت از یک شعر است .

  • eve
                                          

چند وقت پیش گلدان کاکتوس مامان را عوض کردم ،خاک خوب پاش ریختم و بهش اب دادم.
چند وقتی می شود که مراقبش هستم
توی این مدت تیغ هاش توی دستم نرفته،هیچ وقت هم دست کش دستم نکردم .
سه چهار روز پیش هم حواسم نبود و پای راستم بدجوری به گلدان و گلش برخورد کرد ولی تیغ هاش توی پام نرفت...یک طوری که انگار کاکتوس جان من را میشناسد و اذیتم نمی کند به هیچ وجه.
یک محبت ساده ببین چه کرده با دل یک کاکتوس...چه قدر عشق می تواند تاثیر گذار باشد...

پاندا جان یا تویی که این نوشته را می خوانی یا دختر قشنگم که بعدها اینجا را خواهی دید ، یک وقت دچار سوتفاهم نشوی عزیز جان.انسان ها را با کاکتوس ها مقایسه نکنی یک وقت.دچار یاس فلسفی می شوی جانم...

*یاس فلسفی برای من حالتی است شبیه عکس.


  • eve

                              

مثلا یک روز با تهمینه باشم ،

بعد برای رسیدن به دانشگاه تهران هی قدم بزنیم باهم .

بعد که رسیدیم مجید بگه ع بهار اومدی بالاخره . بگم ع مجید پ چی ک اومدم .

بگه بهار ب راهنماییت نیاز داشتم اخه تو ی جوجه متخصص خفنی هستی .

بگم مجید مخلصیم تو خفن تری ک .

بگه نه تو ،

من بگم نه تو

تو

تو

تو

بعد بگم مجید یادته یه روز الگو و قهرمانم تو رشتم بودی ...

بگی هوم .

بگم یادته با توجه به جمله ی :همه مردم یه روزی قهرمان هاشون رو از دست میدن

و با توجه به تصمیمم برای غدتر بودن نتیجه گرفتم میخوام بدون الگو باشم...اصن تو کی هستی ک الگوی من باشی وقتی قراره یه روز به این نتیجه برسم که تو هم ...که تو هم...

نه کار به اونجاها نکشید .تو اوج از الگو بودن حذفت کردم جانم،

نخواستم بیای پایین.

هعی مجید چه قد دنیا بی رحمه پسر.

  • eve
                        
طی این بیست و چند سال خر درونم بارها به نشانه تاسف سرش را برایم تکان داد...برای من .
پوف...
خیلی جاها باید سگ درونم را ازاد می کردم ، عموما پاندای درونم زندگی ازادی داشت ولی خیلی ازارش دادند...
پاندای مهربانم ،
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...غم مخور عزیزم

                          


 
  • eve

امروز ارزو کردم زن عموی نفرت انگیزم جزام بگیرد تا ظاهر و باطنش یکی شود.

خدایا امروزم را نبین...

  • eve
قبل ترها یک معلم زیستی داشتم که در انتخاب و شکل گیری عشقم به پزشکی بی تاثیر نبود.
او اما یک روز یک قیچی بزرگ به دست گرفت و شروع کرد به چیدن بال هایم.اولین کسی بود که شروع کرد ،که درد قیچی اش مثال زدنی بود.

بعدترش این رویه چیدن مورد توجه همگان قرار گرفت و هی پیشرفت کرد و هی من بی بال تر شدم ، با مرگ دوستم خیلی چیزها در من نابود شد ،من ؟
من اما همیشه پرروتر از این حرف ها بودم .موهایم را کوتاه کردم ،خیلی کوتاه و سعی کردم زنده بمانم...
امروز موهایم بلند هستند و من کم کم دارم برای پرواز خودم را اماده میکنم...
برای تحقق رویاهای بزرگم.
  • eve
+مشکل اینه که ادم حسابشون میکنی.
+اگه یه خر بهت لگد بزنه چی کار میکنی؟
-هیچی...(با لبخند)
+بر میگردی باهاش دعوا میکنی؟


این ها راهنمایی های یک فوق تخصص به من بود ، به کار بگیرید خیلی جواب میده نقطه

البته توی خانه فکر کردم وقتی یک خر به من لگد میزند کارم هیچ کاری نکردن نبوده هیچ وقت .همیشه گفتم اگه اروم تر میشی بیا لگد های بعدیت رو هم بزن عزیزم.بیا بقیه عقده هات رو هم رو من خالی کن عزیزم،قول میدم از دفعه بعد خودم بیام لگدم بزنی که واسه اومدن تا پیشم به زحمت نیفتی عزیزم ،دفعه بعد که دیدمش ؟ مهربان تر از قبل به استقبالش میروم چون اگر این کار را نکنم عذاب وجدان میگیرم از شکستن قلبش.

البته بعد از این گفت و گو رویه تغییر کرد و من به مرحله ای از عرفان رسیده ام که ب ان خر میگویم گو فاک بابا ،گو فاک عزیزم.

*وی فوق تخصص بود.
  • eve

احساس خارش و زخم میکنم ....

چون بال هایم در حال در امدن هستند...

(متاسفانه اصلا یادم نیست این جمله مال کیه یا کجا خوندمش)

  • eve

                    

گفت تو حیفی

تو هیچی کم نداری از همه جهت کاملی ...از لحاظ جمال و کمالات ، گفت من به عنوان یک همکار بهت افتخار میکنم ...

من لذت میبرم از این که همیشه با تحسین به من نگاه میکند و من نگاهش را دوست دارم،یک بار هم خیلی ارام لپم را کشید .من رفتارش را دوست دارم .

این ها را وقتی گفت

 که حالم بد بود. وقتی گفتم ادم های بی رحمی اطرافم را گرفته اند ادم هایی که ازارم میدهند.

توی دلم گفتم :

ادم هایی که مدام از نرسیدن می گویند ،ادم هایی که ارزوهایم از نظرشان احمقانه است یا شاید چون توان جنگیدن برای رسیدن به همچین چیزهایی را ندارند خودشان را گول میزنند ک این یارو احمق است،این همه تلاش برای چه؟


من ؟

من !با بال هایی که کم کم دارند دوباره رشد میکنند شروع کردم به بال زدن.تا خانه، وقتی گفت :من به عنوان یه همکار بهت افتخار میکنم.

قبل ترها هم دو بار این حس را داشتم وقتی دکتر دیگری به من گفت تو دکتر فوق العاده ای میشی. و بعد موقع خداحافظی وقتی دستم روی دست گیره رفت دوباره جمله اش را تکرار کرد.

یک بار هم وقتی پ سمیعی به من گفت منتظر دیدنت بین شاگردام هستم بهار عزیز.

                                                             
                  

*وی فوق تخصص بود.

  • eve