I don't wanna be ,mummified

اگه رویاهات رو دنبال نکنی ممکنه در حد سبزیجات باقی بمونی.

I don't wanna be ,mummified

اگه رویاهات رو دنبال نکنی ممکنه در حد سبزیجات باقی بمونی.

1-برای خدا نوشت : باش ان چنان که همیشه هستی....

2-جزء تغییراتی باش که میخوای تو دنیا ببینی...

3-ممکن است که من منکر چیزی باشم ولی لزومی نمی بینم که آن را به لجن بکشم یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم(کامو)

۶ مطلب با موضوع «وی افزود...» ثبت شده است

+بیا هر کدوم یه اخلاق خوب و بد همدیگه رو بگیم.
-باشه
+خب اول تو بگو
-ببین تو اخلاق خوبت اینه که خیلی دیر عصبانی میشی ،اوم ،یعنی کاظم ی .


وی 10ساله است این روز ها :)*
  • eve

-واعی بهار واقعا که خوش به حال مریضات.

+چه طور ؟

-بس که مهربون و با اعصابی


*وی ده ساله است.


  • eve

چند سال قبل بعد از قطع کردن تلفن در حالی که اشک توی چشم هام بود رو به من کرد و گفت :

+می دونی بهار مشکل تو چیه ؟

-نه.

+مشکل تو اینه که خیلی جدی می گیری.


*وی سه ساله بود ان روزها...

  • eve

لاک ابی زده بودم...

+عزیزم دختر که لاک مردونه نمیزنه .


*وی 4 ساله است .

  • eve
+مشکل اینه که ادم حسابشون میکنی.
+اگه یه خر بهت لگد بزنه چی کار میکنی؟
-هیچی...(با لبخند)
+بر میگردی باهاش دعوا میکنی؟


این ها راهنمایی های یک فوق تخصص به من بود ، به کار بگیرید خیلی جواب میده نقطه

البته توی خانه فکر کردم وقتی یک خر به من لگد میزند کارم هیچ کاری نکردن نبوده هیچ وقت .همیشه گفتم اگه اروم تر میشی بیا لگد های بعدیت رو هم بزن عزیزم.بیا بقیه عقده هات رو هم رو من خالی کن عزیزم،قول میدم از دفعه بعد خودم بیام لگدم بزنی که واسه اومدن تا پیشم به زحمت نیفتی عزیزم ،دفعه بعد که دیدمش ؟ مهربان تر از قبل به استقبالش میروم چون اگر این کار را نکنم عذاب وجدان میگیرم از شکستن قلبش.

البته بعد از این گفت و گو رویه تغییر کرد و من به مرحله ای از عرفان رسیده ام که ب ان خر میگویم گو فاک بابا ،گو فاک عزیزم.

*وی فوق تخصص بود.
  • eve

                    

گفت تو حیفی

تو هیچی کم نداری از همه جهت کاملی ...از لحاظ جمال و کمالات ، گفت من به عنوان یک همکار بهت افتخار میکنم ...

من لذت میبرم از این که همیشه با تحسین به من نگاه میکند و من نگاهش را دوست دارم،یک بار هم خیلی ارام لپم را کشید .من رفتارش را دوست دارم .

این ها را وقتی گفت

 که حالم بد بود. وقتی گفتم ادم های بی رحمی اطرافم را گرفته اند ادم هایی که ازارم میدهند.

توی دلم گفتم :

ادم هایی که مدام از نرسیدن می گویند ،ادم هایی که ارزوهایم از نظرشان احمقانه است یا شاید چون توان جنگیدن برای رسیدن به همچین چیزهایی را ندارند خودشان را گول میزنند ک این یارو احمق است،این همه تلاش برای چه؟


من ؟

من !با بال هایی که کم کم دارند دوباره رشد میکنند شروع کردم به بال زدن.تا خانه، وقتی گفت :من به عنوان یه همکار بهت افتخار میکنم.

قبل ترها هم دو بار این حس را داشتم وقتی دکتر دیگری به من گفت تو دکتر فوق العاده ای میشی. و بعد موقع خداحافظی وقتی دستم روی دست گیره رفت دوباره جمله اش را تکرار کرد.

یک بار هم وقتی پ سمیعی به من گفت منتظر دیدنت بین شاگردام هستم بهار عزیز.

                                                             
                  

*وی فوق تخصص بود.

  • eve