خاطره زیبایى را خود استاد تعریف مىکرد: در روزهاى اول
انقلاب که تبلیغات چپ (کمونیستها) بچههایى را جذب کرده بود، با یکى از
همینها برخورد کردم. احوالش را پرسیدم و او که مدافعى از خدا و مذهب دیده
بود، عقده خالى کرد که: مذهبىها چه مىگویند؟ خدا و این افکار ایدآلیستى
چیست؟ واقعیت، ماده است و قانونمندىهاى آن! و در همین گیر و دار سخنرانى
پرشور مادى گرایى، زنى رد شد و او چنان او را با نگاه بدرقه کرد که گویى
عزیزى را!
از زندگى خصوصىاش پرسیدم که: ازدواج کردهاى؟ گفت: اى بابا، کسى به فکر ما نیست... و گذشتیم.
پدرش را دیدم و به او گفتم: اگر مىخواهى پسرت به اسم
روشنفکرى راهى ناپاک را طى نکند، برایش زن بگیر! و پدر مشکل را فهمید و
اقدام کرد.
جالب بود که روزى دیگر او را در همان حوالى دیدم. حلقهاى به انگشتش بود و معلوم بود ازدواج
او روبراه شده است. گفتگو از اوضاع و گروهها شد. دوباره به سادگى وارد
افکار مادىگرى و کمونیستها شد، اما از جبههاى دیگر. مىگفت و محکم هم
مىگفت که: این ماتریالیستها چه مىگویند؟! ماده چگونه مىتواند این همه
تنوع و توجه بیافریند؟ خدا در همه چیز آشکار است!
ازدواج و رهایى از شهوات کارش را کرده بود.
و به همین دلیل بود که استاد در برخوردهاى اولیه، سخن را به ازدواج مىکشاند و در پاسخ به علت آن مىفرمود: اگر کاسه آلوده باشد، شیر تازه را مىگنداند. اگر از اسارتها آزاد نشوى، فکرت و به طور حتم انتخابت هم تحتالشعاع آن خواهد بود.
پاسخ:
استاد؟ مدافع خدا و مذهب؟ عقده خالی کرد؟ ترجیح میدم این جا نیای.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
خاطره زیبایى را خود استاد تعریف مىکرد: در روزهاى اول انقلاب که تبلیغات چپ (کمونیستها) بچههایى را جذب کرده بود، با یکى از همینها برخورد کردم. احوالش را پرسیدم و او که مدافعى از خدا و مذهب دیده بود، عقده خالى کرد که: مذهبىها چه مىگویند؟ خدا و این افکار ایدآلیستى چیست؟ واقعیت، ماده است و قانونمندىهاى آن! و در همین گیر و دار سخنرانى پرشور مادى گرایى، زنى رد شد و او چنان او را با نگاه بدرقه کرد که گویى عزیزى را!
از زندگى خصوصىاش پرسیدم که: ازدواج کردهاى؟ گفت: اى بابا، کسى به فکر ما نیست... و گذشتیم.
پدرش را دیدم و به او گفتم: اگر مىخواهى پسرت به اسم روشنفکرى راهى ناپاک را طى نکند، برایش زن بگیر! و پدر مشکل را فهمید و اقدام کرد.
جالب بود که روزى دیگر او را در همان حوالى دیدم. حلقهاى به انگشتش بود و معلوم بود ازدواج او روبراه شده است. گفتگو از اوضاع و گروهها شد. دوباره به سادگى وارد افکار مادىگرى و کمونیستها شد، اما از جبههاى دیگر. مىگفت و محکم هم مىگفت که: این ماتریالیستها چه مىگویند؟! ماده چگونه مىتواند این همه تنوع و توجه بیافریند؟ خدا در همه چیز آشکار است!
ازدواج و رهایى از شهوات کارش را کرده بود.
و به همین دلیل بود که استاد در برخوردهاى اولیه، سخن را به ازدواج مىکشاند و در پاسخ به علت آن مىفرمود: اگر کاسه آلوده باشد، شیر تازه را مىگنداند. اگر از اسارتها آزاد نشوى، فکرت و به طور حتم انتخابت هم تحتالشعاع آن خواهد بود.