- ۰ نظر
- ۳۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۲
توی خیابان یک مردی با خانومی دعوا می کردند .خیلی هم بد جور بود،در حد زدن و این حرف ها.مشخص بود که نسبتی با هم ندارند.
نمی دانستم بحث سر چه موضوعی است.
مردم ؟
مردم عین بز فقط ایستاده بودند و نگاه می کردند چه خانوم و چه اقا.فقط نگاه میکردند بعضی ها هم لبخندی گوشه لبشان بود...
روسری خانومه باز شده بود و افتاده بود روی زمین...
من ؟
من این صحنه را که دیدم با سرعت خودم را به انها رساندم ،روسری را از روی زمین برداشتم و به خانومه دادم، بعد هم تو صورت کفتار گونه مرده زل زدم و گفتم بی غیرت(البته بیشتر تمایل داشتم بگویم فاک یو ،ولی خب شرایط خیلی جور نبود و من تا همین جا هم خیلی شجاعت به خرج داده بودم ک پریده بودم ان وسط).خانومه سریع رفت ...خیلی با سرعت دور شد.
و من در حال رفتن یک بی غیرت ها هم نثار مردها و زنهای دیگری که در ان جمع بودند کردم.البته سرم پایین بود موقع گفتن...
همه چیز به کنار فکر خانومه دست از سرم بر نمیدارد...تا چند وقت قرار است این موضوع توی ذهنش بماند و ازارش دهد.
شرم اور است .رفتارهایمان شرم اور است.
مثلا یک روز با تهمینه باشم ،
بعد برای رسیدن به دانشگاه تهران هی قدم بزنیم باهم .
بعد که رسیدیم مجید بگه ع بهار اومدی بالاخره . بگم ع مجید پ چی ک اومدم .
بگه بهار ب راهنماییت نیاز داشتم اخه تو ی جوجه متخصص خفنی هستی .
بگم مجید مخلصیم تو خفن تری ک .
بگه نه تو ،
من بگم نه تو
تو
تو
تو
بعد بگم مجید یادته یه روز الگو و قهرمانم تو رشتم بودی ...
بگی هوم .
بگم یادته با توجه به جمله ی :همه مردم یه روزی قهرمان هاشون رو از دست میدن
و با توجه به تصمیمم برای غدتر بودن نتیجه گرفتم میخوام بدون الگو باشم...اصن تو کی هستی ک الگوی من باشی وقتی قراره یه روز به این نتیجه برسم که تو هم ...که تو هم...
نه کار به اونجاها نکشید .تو اوج از الگو بودن حذفت کردم جانم،
نخواستم بیای پایین.
هعی مجید چه قد دنیا بی رحمه پسر.
چند سال قبل بعد از قطع کردن تلفن در حالی که اشک توی چشم هام بود رو به من کرد و گفت :
+می دونی بهار مشکل تو چیه ؟
-نه.
+مشکل تو اینه که خیلی جدی می گیری.
*وی سه ساله بود ان روزها...
لاک ابی زده بودم...
+عزیزم دختر که لاک مردونه نمیزنه .
*وی 4 ساله است .
امروز ارزو کردم زن عموی نفرت انگیزم جزام بگیرد تا ظاهر و باطنش یکی شود.
خدایا امروزم را نبین...
دیروز یک فیلمی میداد که یک دختر و پسری توی تعمیرگاه بودند و دختر برگشت به پسر گفت که ممنون که تا اینجا همراه بودید و از این حرف ها ...
پسره هم فوری جواب داد که نه اینجوری که نمیشه ،یعنی مثلا نمیتونم یه خانوم رو توی تعمیرگاه تنها بذارم و از این حرفا.....
دختره هم خوشحال شد و از این حرفا.
من؟
من از دیشب دارم فکر میکنم چرا جایی زندگی میکنم که دخترانش انقدر ضعیف بار امده اند که همه جا نیاز به مراقب دارند؟چرا مثلا ما دفاع شخصی بلد نیستیم ؟چرا ما نباید خیلی جاها تنها برویم که مثلا اسیب نبینیم؟چرا فضا جوری شده که ما اسیب ببینیم؟چرا فضا جوری شده که نیاز به وجود یک مراقب باشد؟چرا چون من دخترم نباید تنها توی تعمیرگاه باشم؟
شاید مردها این ناامنی را ایجاد کرده اند که حس حمایت کردن و قدرتشان را از دست ندهند و زن ها این بازی را ادامه داده اند.نمیدانم ...ولی این همه ضعف حالم را بد میکند.
احساس خارش و زخم میکنم ....
چون بال هایم در حال در امدن هستند...
(متاسفانه اصلا یادم نیست این جمله مال کیه یا کجا خوندمش)
گفت تو حیفی
تو هیچی کم نداری از همه جهت کاملی ...از لحاظ جمال و کمالات ، گفت من به عنوان یک همکار بهت افتخار میکنم ...
من لذت میبرم از این که همیشه با تحسین به من نگاه میکند و من نگاهش را دوست دارم،یک بار هم خیلی ارام لپم را کشید .من رفتارش را دوست دارم .
این ها را وقتی گفت
که حالم بد بود. وقتی گفتم ادم های بی رحمی اطرافم را گرفته اند ادم هایی که ازارم میدهند.
توی دلم گفتم :
ادم هایی که مدام از نرسیدن می گویند ،ادم هایی که ارزوهایم از نظرشان احمقانه است یا شاید چون توان جنگیدن برای رسیدن به همچین چیزهایی را ندارند خودشان را گول میزنند ک این یارو احمق است،این همه تلاش برای چه؟
من ؟
من !با بال هایی که کم کم دارند دوباره رشد میکنند شروع کردم به بال زدن.تا خانه، وقتی گفت :من به عنوان یه همکار بهت افتخار میکنم.
قبل ترها هم دو بار این حس را داشتم وقتی دکتر دیگری به من گفت تو دکتر فوق العاده ای میشی. و بعد موقع خداحافظی وقتی دستم روی دست گیره رفت دوباره جمله اش را تکرار کرد.
یک بار هم وقتی پ سمیعی به من گفت منتظر دیدنت بین شاگردام هستم بهار عزیز.
*وی فوق تخصص بود.