-باشه
+خب اول تو بگو
-ببین تو اخلاق خوبت اینه که خیلی دیر عصبانی میشی ،اوم ،یعنی کاظم ی .
وی 10ساله است این روز ها :)*
- ۱ نظر
- ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۶
-واعی بهار واقعا که خوش به حال مریضات.
+چه طور ؟
-بس که مهربون و با اعصابی
*وی ده ساله است.
چند سال قبل بعد از قطع کردن تلفن در حالی که اشک توی چشم هام بود رو به من کرد و گفت :
+می دونی بهار مشکل تو چیه ؟
-نه.
+مشکل تو اینه که خیلی جدی می گیری.
*وی سه ساله بود ان روزها...
لاک ابی زده بودم...
+عزیزم دختر که لاک مردونه نمیزنه .
*وی 4 ساله است .
گفت تو حیفی
تو هیچی کم نداری از همه جهت کاملی ...از لحاظ جمال و کمالات ، گفت من به عنوان یک همکار بهت افتخار میکنم ...
من لذت میبرم از این که همیشه با تحسین به من نگاه میکند و من نگاهش را دوست دارم،یک بار هم خیلی ارام لپم را کشید .من رفتارش را دوست دارم .
این ها را وقتی گفت
که حالم بد بود. وقتی گفتم ادم های بی رحمی اطرافم را گرفته اند ادم هایی که ازارم میدهند.
توی دلم گفتم :
ادم هایی که مدام از نرسیدن می گویند ،ادم هایی که ارزوهایم از نظرشان احمقانه است یا شاید چون توان جنگیدن برای رسیدن به همچین چیزهایی را ندارند خودشان را گول میزنند ک این یارو احمق است،این همه تلاش برای چه؟
من ؟
من !با بال هایی که کم کم دارند دوباره رشد میکنند شروع کردم به بال زدن.تا خانه، وقتی گفت :من به عنوان یه همکار بهت افتخار میکنم.
قبل ترها هم دو بار این حس را داشتم وقتی دکتر دیگری به من گفت تو دکتر فوق العاده ای میشی. و بعد موقع خداحافظی وقتی دستم روی دست گیره رفت دوباره جمله اش را تکرار کرد.
یک بار هم وقتی پ سمیعی به من گفت منتظر دیدنت بین شاگردام هستم بهار عزیز.
*وی فوق تخصص بود.